449

اینکه کسایی به اینجا سر میزنن برام جالبه. حتی اگر نباشم و ننویسم. 

روز ارائه بارونی بود. نویسنده محبوبم و کهکشان فقط اومدن. و من شب قبل خیلی بخاطر شاید ندیدن اون گریه کردم. و تا صبح با نارنجی تلاش می کردیم برای رسوندن کارایی که ازشون متنفرم حالا و از استادم و از همه چیز. 

ما سه نفر توی بارون برگشتیم خونه. کهکشان برای ما سوغاتی خریده بود. برای من یه گردنبند سنگ قشنگ :) 

نویسنده موهای بز چین نارنجی رو توی حموم درست کرد :)

وقتی میخواستیم بریم بیرون، نارنجی کلید رو اونور در برنداشت و بعد که در بسته شد من فهمیدم و به لطف نویسنده شیرینی که چند ساعت قبل برای خوب کردن حال من برام یه تصویر سازی قشنگ کشید توی دفترچم، بالاخره در با پیچ گوشتی باز شد و خلاصه بعد از کلی معطل موندن عروس زیر بارون، بهش رسیدیم و من وقتی سر دانشگاه بودیم ازشون جدا شدم تا تنها قدم بزنم و حالم بهتر بشه. و وقتی خیس رسیدم، رفتم بالا و کباب خوردیم و لذیذ بود و بعد تصمیم گرفتیم بریم دریا :) روزی که بد بود به لطف اجبار شاید، قشنگ شد :) و پنج تایی رفتیم و من توی راه همش خوابم می برد. 

اول رفتیم پیش مامان نویسنده و هنرمند :) بغلش کردیم و من ازش یه عروسک خرگوشک قشنگ خریدم :) از اونورتر یه دستبند و بعد چایی با کاکا خوردیم و بعد رفتیم دریا. کفشامونو درآوردیم و آب گرم بود :) بالا پایین پریدیم و شاد بودیم :) نویسنده پرسید سال 98 دریا نرفته بودیم نه؟ و گفتم نه. و بعد چندتایی عکس یادگاری گرفتیم. بعد، خیس برگشتیم! مامان نویسنده برامون چایی خرید و من و نویسنده یکم تنها موندیم و من فکر کردم دوست دارم وقتی دوتایی ایم. بعد وقتی بقیه اومدن، رفتیم مجتمع ها و من دوست داشتم که پیش نویسنده باشم :) 

در نهایت شاید 10 و نیم از اونجا اومدیم و بعد من و نارنجی و کهکشان جدا شدیم و برگشتیم به خشکی خنک. یکم بعد نویسنده و مامانش و عروس هم رسیدن و ما رفتیم باز که شام بخوریم. راننده اسنپ با نارنجی لاس می زد و در نهایت ما سود کردیم :)) 

شام لازانیا و سیب زمینی جذاب خوردیم. و بعد پیاده روی کردیم و بعد با ماشین برگشتیم خونه. 

من ساعت 2 روی مبل خوابم برد و نیم ساعت بعد نارنجی بیدارم کرد و کمکم کرد بیام توی تخت و بخوابم و خودش رفت :) 

روز بعد 4 و نیم با صدای کهکشان بیدار شدم. یک ساعت بعد رفتیم بیرون و من و کهکشان یکم تنها قدم زدیم. ازم درباره طیران پرسید و گفتم باید درس بخونم برای سال بعد. و دلم برای خرگوشم تنگ تر شد وقتی شنیدم اگر قبول بشه از اینجا میره 

من آب میوه لیمو خریدم و بعد توی ایستگاه منتظر نارنجی موندیم. من با نویسنده حرف زدم و فکر کردم خوشحالم که می بینمش امروز. و یکم بعد ما توی بی آر تی خفه بودیم. 

کهکشان و من دوتا شال بنفش خریدیم :) وقتی توی بازار بودیم نویسنده زنگ زد و پیداش کردیم و موقع خریدن شال با مهر قشنگش شال رو برام تا زد و سرم کرد و گوشه شال دور شونمو درست کرد و گفت خیلی بهت میاد :) پس منم خریدمش :) 

یکم بعد بیتز کارخانه ای رو دیدیم و من یکم باهاش تنها بودم و این حس خوبی بود که انگار باز مثل خیلی قدیم دوستیم و حرف داریم 

بعد نویسنده و کهکشان آبهویج و طالبی گرفتن و من جلوتر فالوده و بعد من و نویسنده قشنگ نشستیم توی میدون خوش رنگ. بعد بقیه اومدن و بعد تر کهکشان رفت. ما چهارتا رفتیم بیستون و من یه کتونی خیلی قشنگ خریدم :) از دیروزش برای اولین بار افتاده بودم روی دور خرید کردن و این عجیب بود! بهرحال، یکم بعد بیت کارخانه ای هم رفت و ما سه تا شدیم. ویژن شلوار ورزشی ای که نویسنده میخواست رو نداشت و قدم زدیم تا جلو جلو ها و بعد از جایی که خرگوشکم وقتی سرد بود کفش خریده بود هم نویسنده و هم نارنجی، کفش خریدن و من خیلی به یاد خرگوشم بودم. دلم براش یه ذره ست بعد رفتیم تا پاساژ مربوط به خرید های عید و من یاد شب خرید عید با مامان نویسنده و خود شیرینش افتادم و بهش گفتم :) و بعد تر وقتی چیزی که میخواستیم نبود، رفتیم سمت خونه هامون. 

دیشب و امشب تنها بودم. دوست دارم تنهایی رو. خیلی احساس میکنم به زمستون برگشتم هوای اونموقع ست. کاش فقط چشامو که باز می کردم تو کنارم خوابت برده بود و من اینقدر کم امید نبودم برای دیدن دوباره ت دلم موهای نرمت رو میخواد که روی موهام سر میخوره و خواب رفتی دلم میخواد تنت نزدیکم باشه و اینقدر دور نبودی دلم برات یه ذره ست 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها