157

تازگیا انگار فهمیدم خیلی حساسم که کسی که ازش خوشم میاد فقط پیش من و با من باشه. قبلا این طوری نبودم. اما الآن چرا. و در حدی که حتی اگر از یه بازیگر خوشم بیاد و ببینم اون پایینا کسی واسش کامنت صمیمی گذاشته، دیگه نمیرم عکساشو تماشا کنم. یا اگر آدمی که قبلا بی نهایت برام عزیز بود و دیگه حس کردم بود و نبود من براش فرق نداره و با کس دیگه ای صمیمی شده، با اینکه فقط دوست بودیم اما دیگه نمیخوام پیشش باشم چون فقط اذیت میشم. پس تنها زندگی میکنم و با چنین کسایی گرچه که پاره های قلبم بودن بیرون نمیرم با کس دیگه ای خوشی؟ باش. من رو نمی بینی؟ من از پیش چشمت میرم. برات مهم نیست بودن و نبودنم؟ پس نبودن رو ترجیح میدم. دوست داری با کس دیگه ای حرف بزنی؟ من نمی مونم کنارت که حتی اتفاقی بهت گوش کنم و دلتنگیم پا بذاره روی غرورم که خواستم خودم رو ازت بگیرم. چی بگم دیگه؟ مراقب خودت باش. لباسای گرم تر بپوش تا سرما خوردگیت زودتر خوب بشه چشمای تو هنوز از قشنگ ترین هاست که من تو زندگیم تونستم ببینم. دستات پر محبت ترینه و قلبم از ذره ای غمت چنان دردی میگیره که بخوام نباشم اما دیگه نمیخوام باشم وقتی من رو نمیخوای و دیگری رو به هر وقتی که میتونستی با من باشی، به من ترجیح میدی حداقل میرم تا ببینم دنبالم میای یا نه من بخاطر از دست دادنت به اون حال افتادم. من باهات دعوا کردم تا باور کنی برام مهمی. من بخاطر تو بی نهایت گریه کردم. اذیت شدم. سرگیجه های لعنتی گرفتم. و دچار حمله عصبی و اضطراب شدید شدم و خودت شاهد بودی کارم به کجا کشید از دست تو! حالا فکر میکنم این دوست داشتن رنگ مریضی گرفته من نمیخوام تا همیشه مریض بمونم یا این محبتت که مایه رنجمه، در من می میره یا تو برای من وقت میذاری و من رو خوب میکنی. من چیزی نمیگم و صبر می کنم که اصلا می فهمی یا نه همین 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها